جدول جو
جدول جو

معنی قزل لو - جستجوی لغت در جدول جو

قزل لو
(قِ زِ وَ نَ)
دهی از بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 48 هزارگزی شمال باختری سراسکند و 18 هزارگزی شوسۀ تبریز به سراسکند و 10 هزارگزی خط آهن میانه به مراغه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 216 تن. آب آن از چشمه و رود و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزل گو
تصویر غزل گو
کسی که غزل بگوید، غزل گوینده، غزل سرا، غزل پرداز، غزل خوان
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ماهی کوچک با خال های سرخ رنگ و گوشت لذیذ که در آب های شیرین و رودخانه ها زیست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزل گز
تصویر قزل گز
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، الاش، چلر، الش، قزل آغاج، چهلر، مرس، آلش، آلاش، قزل آغاجغ، راج، آلوش
فرهنگ فارسی عمید
(قُ قُ لَ)
دهی است از دهستان کوه پنج بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در95هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد و 3هزارگزی شمال راه خانه سرخ به گوداحمر، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 73 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
دهی است از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، در 17500گزی جنوب خاوری خداآفرین و 20500گزی شوسۀ اهر به کلیبر. موقع آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 470 تن. آب از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بیهوده گو و یاوه درای. (آنندراج). رجوع به هزل شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
دهی است از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 10500گزی خاور ارومیه. در مسیر شوسۀ کلمانخانه به ارومیه. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 118 تن است. آب آن از شهر چای و محصول آن غلات، انگور، حبوبات، توتون و چغندرو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بُ لَ)
دهی جز دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 17هزارگزی باخترگرمی و 12هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیری است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و رود سامبور و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ قَ)
دهی از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری بیجار کنار راه فرعی بیجار به حسن آبادسوگند. موقع جغرافیایی آن تپه ماهور و هوای آن سردسیر است. سکنه 250 تن. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه مالرو دارد، و در خشکی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ)
نوعی از ماهی است. (آنندراج، از سفرنامۀ شاه ایران). نوعی است از ماهی که نقطه های سرخ بر اعضاء دارد و گوشت آن لذیذ ولطیف تر از ماهیان دیگر است. (از سنگلاخ: قیزیل آلا)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ خوا / خا جَ اَ مَ)
دهی از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 34 هزارگزی شمال کلیبر و 24 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مایل به گرمی مالاریایی است. سکنۀ آن 6 تن. آب آن از رود خانه گوی آغاج و چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی و فرش بافی است. راه مالرو دارد. محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
طایفه ای از طوایف قشقائی. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَلْ لو)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 55 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 22 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 377 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سارها تأمین میشود و محصول آن غلات، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. در سه محل به فاصله 7 هزارگزی به نام گزلا و بالا و پایین مشهور است. سکنه گزللو بالا 155 و گزللو پائین 83 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ترکی - پارسی تلاجی (گویش مازندرانی) سرخه کولی (گویش گیلکی) آسلاک کولی (گویش گیلکی) گونه ای ماهی. یک نوع ماهی که بدنش خالهای سرخ رنگ دارد و گوشتش هم لذیذ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزل گز
تصویر قزل گز
ترکی چلر چلهر آلاش
فرهنگ لغت هوشیار
از انواع ماهی فلس دار از تیره آزادماهیان دارای گوشت لذیذ که در آب شیرین زندگی می کند
فرهنگ فارسی معین
از انواع ماهی رودخانه ای مازندران و گیلان
فرهنگ گویش مازندرانی
لبه ی پارچه، پارچه ی فاته شده، لبه ی پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی